بی تو طوفانزده دشت جنونم
صید افتاده به جونم
تو چه سان می گذرری غافل از اندوه درونم
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
قطره ای اشک فرو ریخت به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم (تو ندیدی)
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتم
چون در خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گوییا زلزله آمد......
گوییا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی *** نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد از مرغک پربسته نوایی
تو همه بود و نبودی تو همه شعرو سرودی
چه گریزی ز بر من که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی نتوانم نتوانم
بی تو من زنده نمانم